چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸ - ۲۰:۲۰
۰ نفر

دوچرخه: گفت‌وگوی عباس تربن، مسئول شعر دوچرخه، با شاعران نوجوان دوچرخه، همراه با مقدمه‌ای از عباس تربن.

«من هر وقت دلم برای صدایم تنگ می‌شود، شعر می‌خوانم. هر شعری، آهنگی دارد که وقتی آن را با صدای خودم می‌شنوم، خوشحال می‌شوم.» اینها را حدیث اسدی می‌گوید و فرشته شریعتی هم که با دقت گوش می‌دهد، با او موافق است: «و البته هیچ‌کس بیشتر از شخص شاعر از خواندن شعر خودش لذت نمی‌برد.»

مه‌جبین شیراوندی به دو دلیل سراغ مطالعۀ شعر می‌رود: «اول برای لذت بردن و بعد برای این که احساساتم برانگیخته شود و در فضای شعرگفتن قرار بگیرم.»

امیر معینی هم به لذت‌بردن در مطالعۀ شعر اهمیت می‌دهد و البته در عین حال نمی‌تواند فراموش کند که یک شاعر است: «من به عنوان یک شاعر، شعر خواندن را برای خودم یک تکلیف می‌دانم.»

همۀ اینها حرف‌هایی است که وقتی بحث «شعر» می‌شود، به زبان می‌آید. بحث‌های شاعرانه، همیشه شیرین است و ما در یک جلسۀ چهار نفره سعی کردیم به چهار جواب جزئی دربارۀ چهار بحث کلی مربوط به شعر دست پیدا کنیم.

  • شعر به چه دردی می‌خورد و چه دلیلی دارد که نوشته‌ای با عنوان «شعر» داشته باشیم؟ اصلاً اگر شعری وجود نمی‌داشت، آدم‌ها چیزی کم داشتند؟

مه‌جبین: یک جمله راجع به شعر هست که من خیلی از آن خوشم می‌آید: «شاعر وظیفه‌اش این است که گنجی را که در جیب مردم قرار دارد، دربیاورد و به آنها نشان بدهد.» این یعنی که شعر چیزهایی را که مردم می‌بینند و توجهی به آنها ندارند، نشانشان می‌دهد. من شعر را برای این دوست دارم که آدم را از روزمرگی نجات می‌دهد.

تصویرگری: شاهین کلانتری از کرج

حدیث: به نظرم شعر به ما کمک می‌کند بغضی را که درونمان است، باز کنیم؛ بدون آن‌که اشکی بریزیم.

فرشته: در شعر حرف‌هایی گفته می‌شود که نمی‌توان به صورت عادی گفت. خیلی از شاعران حرف‌هایی را که نمی‌توانستند یا جرأت گفتنشان را نداشتند، به کمک شعر بیان کرده‌اند. فکر می‌کنم اگر شعر نبود، حرف‌زدنمان هم سخت می‌شد.

امیر: به نظر من شعر، بیشتر از آن‌که به درد جامعه بخورد، به درد خود شاعر می‌خورد و به تخلیۀ روحی او کمک می‌کند.

  • همۀ شما قالب‌های مختلفی را در حوزۀ ادبیات و هنر تجربه کرده‌اید. چه شد که شعر برایتان این‌قدر جدی شد و تبدیل شد به دغدغۀ اصلی‌تان؟

مه‌جبین: من از بچگی چیزهایی می‌نوشتم که کم‌کم شکل آهنگین پیدا کرد و تبدیل شد به شعر. به نظرم ما نیستیم که شعر را انتخاب می‌کنیم، شعر است که ما را انتخاب می‌کند.

فرشته:  کسانی که شعر می‌خوانند،  آرامششان بیشتر از آدم‌های دیگر است. در لحظات کوتاهی که مشغول نوشتن شعر هستم، از درگیری‌ها و دغدغه‌هایی که در زندگی روزمره ذهنم را مشغول کرده، رها می‌شوم. من شعر را انتخاب کردم، چون این‌طوری هم حرف‌هایم را راحت‌تر بیان می‌کنم، هم از کشف‌های شاعرانه‌ای که بهشان می‌رسم، لذت می‌برم.

حدیث: در تأیید حرف مه‌جبین، باید بگویم من هم هر وقت شروع به نوشتن می‌کنم، تبدیل به شعر می‌شود. البته هنوز آن‌قدر شعر نگفته‌ام که خودم را شاعر بدانم.

امیر: من اول نقاشی می‌کشیدم، بعد درگیر کاریکاتور شدم و بعدتر به این نتیجه رسیدم که می‌توانم شعر بگویم.

  • شعرهایتان چه تأثیری بر اطرافیانتان (پدر و مادر، خواهر و برادر، دوستان، هم‌کلاسی‌ها، مردم جامعه) داشته است؟ اصلاً به دنبال این هستید که با شعرتان دنیا را بهتر و قشنگ‌تر کنید؟

مه‌جبین: تأثیر روی خود آدم‌ها که نه، ولی در روابط چرا! مثلاً وقتی از کسی ناراحت می‌شوم، به حساب شاعری‌ام می‌گذارند و می‌گویند: چون شاعر است، احساساتی است! از طرفی توقع دارند با بقیه متفاوت باشی و یک‌جور ژولیدگی و شوریدگی داشته باشی!

حدیث: تأثیر شعرهای من این بوده که بقیه را هم شاعر کرده. اما دربارۀ بخش دوم سؤال، من فعلاً می‌خواهم با شعرم خودم را بهتر کنم و روی خودم کار کنم و نگاه ریزبینانه‌تری داشته باشم تا همه‌چیز برایم عادی نشود. اما با فاصله و در آینده شعرهایم احتمالاً به بهترشدن دنیا هم کمک خواهد کرد.

امیر: تأثیر شعرهای من بیشتر برانگیختن تعجب آدم‌ها است و اولین واکنش به شعرهای من معمولاً تعجب است و فکر می‌کنم دلیلش کوتاهی شعرهایم باشد.

فرشته: من برای متأثر کردن دیگران شعر نمی‌گویم و فکر نکنم کسی موقع سرودن به نظر خواننده یا مخاطب شعرش فکر کند. بیشتر سعی می‌کنم طوری شعر بگویم که خودم بپسندم. دربارۀ بهتر کردن دنیا هم فکر می‌کنم این‌جور توقعات، خاص شعرهای حافظ و سعدی و سهراب و فروغ است، نه ما که نوجوانیم و در سطحی پایین‌تر قرار داریم. البته می‌توان انتظار داشت که در آینده به این مرحله برسیم، ولی فعلاً چنین توقعی از خودم ندارم.

 

  • تا حالا شده که خودتان را ملزم کنید دربارۀ موضوع خاصی مثلاً شادکردن مردم غمگین شعر بگویید؟  اگر یک روز کسی که دوستش دارید از شما بخواهد شعری برایش بگویید، جوابتان چه خواهد بود؟

حدیث: یک‌بار به منظوری شعری گفتم که تأثیرگذار شد. پدر دوستم فوت کرده بود و من شعری را که دراین‌باره گفته بودم، سر کلاس خواندم.  همۀ بچه‌ها از شنیدن آن شعر به گریه افتادند. یک‌بار هم در روزهای آخر مدرسه شعری برای معلم‌ها گفتم که همه‌ خوششان آمد  و خواستند آن  را برایشان بنویسم. اگر هم کسی که دوستش دارم، از من بخواهد شعری برایش بگویم، پیشنهادش را قبول می‌کنم. آدم بعضی‌وقت‌ها کسی را دوست دارد، ولی نمی‌بیندش! مثلاً من همین الان به این فکر کردم که مادربزرگم را خیلی دوست دارم، ولی تا به‌حال شعری برایش نگفته‌ام.

مه‌جبین: معلم انشایمان همیشه موضوعی به ما می‌دهد و از ما می‌خواهد که درباره‌اش شعر و داستان و... بنویسیم. به نظرم شعرهایی که این‌طوری نوشته‌ام، خوب نشده‌اند؛ مثل این می‌ماند که دست کسی را بگیری و مجبورش کنی با تو جایی بیاید. اما اگر کسی از من تقاضای شعر بکند، حتماً این کار را می کنم؛ چون می‌دانم که نیاز دارد و دوست دارم که بهش کمک کنم.

امیر: یک‌روز ناظممان گفت شعری دربارۀ روز معلم بگو و جواب منفی دادم. معمولاً شعرهای این‌طوری نمی‌گویم، اما اگر کسی اصرار کند، شاید همین‌طوری چیزی بنویسم که البته خودم اسمش را نمی‌گذارم شعر!

فرشته: روز نجوم یکی از دوستانم از من خواست شعری درباره سیاره‌ها و ستاره‌ها بگویم که جنبۀ علمی هم داشته باشد. وقتی می‌خواستم این کار را بکنم، دیدم نمی‌توانم و به دوستم جواب رد دادم. البته دربارۀ بعضی موضوعات مثل روز معلم که درباره‌اش اطلاعات کافی داریم، می‌شود شعر گفت. با این‌حال یک بار برای تشکر از کسانی که در جشن تولدم غافلگیرم کرده بودند، شعری گفتم و اگر کسی از من شعری بخواهد –به این شرط که خط و مرزی تعیین نکند- خواسته‌اش را قبول می کنم. با این حال اگر او واقعاً کسی باشد که دوستش داشته باشم، مطمئن باشید که خودم قبلاً برایش شعری گفته‌ام!«من هر وقت دلم برای صدایم تنگ می‌شود، شعر می‌خوانم.

کد خبر 87110

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز